بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّى و نسلّم على حبیبه و نجیبه و خیرته فى خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر نعمته و نذیر نقمته سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم المصطفی محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداه المهدیّین سیّما بقیّهالله فى الارضین و صلّ الله على ائمّه المؤمنین و هداه المستضعفین و حماه المؤمنین.اوصیکم و نفسی بتقوی الله.
خودم و شما بزرگواران را توصیه می کنم به رعایت تقوای الهی.
خداوند متعال در جای جای قرآن دعوت به تفکر و تعقل و تدبر می فرمایند.
ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون(روم۲۱). آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (جاثیه۵). إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (جاثیه۱۳). لعلکم تعقلون(حدید۱۷).لعلکم یتفکرون(بقره۲۶۶).
امام حسن علیه السلام می فرمایند:علیکم بالفکر،فانه حیاه قلب البصیر و مفاتیح ابواب الحکمه.
بر شما باد اندیشیدن، که آن ، زنده کننده دل انسان بصیر و کلیدهاى درهاى حکمت است.
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِذَا رَأَیْتُمُ اَلرَّجُلَ کَثِیرَ اَلصَّلاَهِ کَثِیرَ اَلصِّیَامِ فَلاَ تُبَاهُوا بِهِ حَتَّى تَنْظُرُوا کَیْفَ عَقْلُهُ .
بحار الأنوار عن الحسنِ الصیقلِ : قلتُ لأبی عبدِ اللّه علیه السلام : تَفکُّرُ ساعَهٍ خَیرٌ مِن قِیامِ لَیلَهٍ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : تَفکُّرُ ساعَهٍ خَیرٌ مِن قیامِ لیلَهٍ . قلتُ : کیفَ یَتَفَکَّرُ ؟ قالَ : یَمُرُّ بِالدُّورِ الخَرِبَهِ فیَقولُ : أینَ بانُوکِ ؟ ! أینَ ساکِنُوکِ ؟ ! مالَکِ لا تَتَکلَّمینَ ؟
در روایتی شخصی از محضر رسول گرامی صلی الله علیه وآله نصیحتی خواست، حضرت پس از سه مرتبه قول گرفتن که آیا عمل خواهی کرد. فرمود:اذا عزمت علی شیء فتدبر عاقبته.
اگر به جیب تفکر فرو بری سر خویش گذشته های قضا را ادا توانی کرد
حاج میرزا حسن کرمانشاهی این مرد بزرگ الهی می گوید: روزی در مدرسه سید نصیر الدین نشسته بودم، طلبه ای ژنده پوش و ژولیده موی مستقیم به نزد من آمد و گفت: آقای میرزا! کلید حجره شانزده را به من بده و از امروز منطق بو علی برایم بگو، من خواهی نخواهی در برابر او تسلیم شدم، کلید آن حجره را به او واگذار کردم و منطق بو علی برایش شروع نمودم در حالی که منطق گفتن کار یک طلبه فاضل بود و من سال ها بود از گفتن آن فارغ بودم.
مدتی برای او درس گفتم، یک شب خانواده ام از کثرت مطالعه من ناراحت شد به ناراحتی او پاسخ نگفتم. ولی شب بعد هر چه دنبال منطق گشتم آن را نیافتم. دو سه روزی بی مطالعه درس گفتم، یک روز به من پرخاش کرد که ای شیخ! چرا بی مطالعه درس می گویی؟ به او گفتم: کتابم را گم کرده ام، گفت: در محل رختخواب زیر رختخواب سوم است، از اطلاع او به داستانم شگفت زده شدم. به او گفتم: کیستی؟ گفت: کسی نیستم، گفتم: روزی که آمدی مستقیم به نزد من آمدی و نام مرا گفتی. سپس کلید حجره شانزده را که خالی بود از من خواستی، آن گاه درخواست منطق بو علی کردی و امروز از جای کتاب خبر می دهی و این همه بی علّت نیست داستانت را بیان کن.
گفت: طلبه ای هستم از اهالی دهات شاهرود، پدرم عالمی زاهد و خدمتگزاری با واقعیت بود، تمام امور دینی اهل ده بر عهده او بود، میل زیادی به درس خواندن من داشت، ولی من بر خلاف میل او روزگار به عیش و نوش می گذراندم. پدرم پس از سالیان درازی خدمت به مردم از دنیا رفت. پس از گذشت مراسمش، مردم لباس او را به من پوشانده و مسجد و محرابش را واگذارم نمودند.
دو سه سالی نماز خواندم، سهم امام گرفتم، هدایای مردم از قبیل گوسفند و روغن و ماست و پنیر و پول قبول کردم و غاصبانه و بدون استحقاق خوردم، مسائل دینی را برای مردم از پیش خود گفتم، روزی به فکر فرو رفتم که طی طریق به این اشتباه تا کی؟ چند روز دیگر عمرم به سر می آید و به دادگاه برزخ و قیامت می روم. جواب حق را در برابر این وضع چه خواهم داد؟
از تمام مردم دعوت کردم روز جمعه برای امر مهمّی به مسجد بیایند، همه آمدند، به منبر شدم و وضع خود را بازگو نمودم، مرا از منبر به زیر آوردند و تا قدرت داشتند از ضرب و شتم فروگذار نکردند، پس از آن کتک مفصّل با لباسی پاره و مندرس، بدون داشتن وسیله، با پای پیاده به تهران حرکت کردم.
در سرازیری راه تهران به شخص محترمی که آثار بزرگی از ناصیت او پیدا بود برخوردم با اسم مرا صدا کرد و آدرس شما و مدرسه شما را به من داد، من اکثر روزها او را می بینم و با او هم غذا می شوم، مسئله کتاب منطق و جایش را او به من گفت، میرزای کرمانشاهی که از گفته های او متعجب شده بود و آثار الهی مبارزه با نفس و ترک هوا را در آن طلبه می دید، دریافت که این شخص با وجود مقدس امام عصر علیه السلام روبرو شده درحالی که آن جناب را نشناخته، میرزا به او فرمود: ممکن است از دوست خود اجازه بگیری تا لحظه ای به شرف ملاقات او نایل گردم، طلبه شاهرودی گفت: این کار مشکلی نیست، من او را می بینم و زمینه ملاقات تو را با وی فراهم می کنم.
چون روز دیگر شد طلبه شاهرودی گفت: دوست من به تو سلام رساند و گفت: شما مشغول تدریس باش.
به او گفتم: اگر او را دیدی اجازه بگیر من از دور جمال مبارکش را زیارت کنم، گفت:
مانعی ندارد. رفت که اجازه بگیرد، دیگر باز نگشت و مرا در حسرت دیدارش خون جگر کرد.
تا خیال و فکر خوش بر وی زند فکر شیرین مرد را فربه کند
جانور فربه شود لیک از علف آدمی فربه ز عزست و شرف
آدمی فربه شود از راه گوش جانور فربه شود از حلق و نوش
فکری که از ذهن انسان می گذرد،نیتی که می کند همه و همه در سرنوشت انسان موثر است.
اللهم اهدنا هدی المهتدین وارزقنا اجتهاد المجتهدین و لا تجعلنا من الغافلین المبعدین واجعل لنا لسان صدق فی الآخرین و اجعلنا من ورثه جنه النعیم ولا تخزنا یوم یبعثون یوم لاینفع مال ولا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم.
پروردگارا آنی کمتر از آنی به حال خودمان وامگذار.در مسیر اهل بیت ثابت قدم نما.شهداءامام شهداء مراجع درگذشته مرحوم آیت الله العظمی خویی مقامشان را متعالی نما.مقام معظم رهبری تا ظهور امام زمان در کنف حمایتت حفظ نما.